زندگی دنج

اجتماعی

زندگی دنج

اجتماعی

شوخی؛ بازی فوتبال

شوخی؛ بازی فوتبال
میدان شوخی و تفریح و بازی اسلامی مثل میدان فوتبال است وسیع و بزرگ. مثل بازی فوتبال هم مرز و حدود و قواعدی داره. باید مراقب باشیم خطا نکنیم، اوت و کرنر نزنیم و تو افساید نروید ...
بله همین و بس همین چندتا حدود را بدانیم کافی است که از بازی و شوخی حال ببریم و لذت. خدا همین را می خواد بکن بکن های خدا (رخصت‌ها و فرصت‌ها) در جمع از نکن نکن هایش (امر و نهی‌ها) زیادتر است. در احکام شوخی چندتا نکن نکن مطرح شده و به ما گفته شده حالا بروید میدان بازی و شوخی حلال. یادمان نرود که در سبک زندگی و مدیریت اسلامی یک بخش مهم (بخش چهارم اختصاص به تفریح و استفاده از لذت‌های حلال دارد و این بخش برای پویایی ما مانند شارژ برای گوشی همراه یا بنزین برای ماشین است. نباشد کار لنگ می‌ماند

سرنوشت تلخ

سرنوشت تلخ

با «بله» اجباری و «نه»بدون دلیل

خراسان - مورخ شنبه 1392/11/05 شماره انتشار 18607


دختری ۱۸ساله هستم. خانواده ام قصد دارند مرا به اجبار به عقد جوانی دربیاورند که هیچ علاقه ای به او ندارم. هر چه حرف می زنم اصلا فایده ای ندارد. هرکسی هم که با خانواده ام حرف می زند تا از این تصمیم منصرف شوند باز هم بی فایده است. دیگر خسته شدم. کمکم کنید.


صفدر رستمی/ روان شناس بالینی: مخاطب گرامی در ابتدا به شما توصیه می کنم از یکی از افراد خانواده یا آشنایان که مورد اعتماد شما و پدر و مادرتان است بخواهید براساس شواهد موجود قضاوت کند که بی علاقگی شما به خواستگارتان منطقی است یا خیر. به عبارت دیگر ببیند شما اشتباه می کنید و براساس معیارهای ناپخته به او پاسخ «نه» گفته اید یا پدر و مادر شما هستند که در این باره ناخواسته مرتکب اشتباه شده اند. از این فرد بخواهید با بررسی تمام جوانب به شما در تصمیم گیری صحیح کمک کند.


بعد از گرفتن تصمیم صحیح چه کنید؟

در ادامه راهکارهایی برای حل مسئله شما در صورت صحت تصمیمتان درباره ازدواج نکردن با این خواستگار ارائه می دهم:


۱ - به پدر و مادرتان بگویید اگر من با این فرد که از نظر شما مناسب است ازدواج کنم آیا شما مسئولیت خوشبختی من را در زندگی آینده ام به عهده می گیرید؟


۲ - تمام افراد از نظر روانشناسان نقطه ای دارند که به آن می گویند کلید حساسیت های شخصیتی، این کلیدها را در پدر و مادر خود پیدا کنید. ببینید خودتان به پدرتان نزدیک ترید یا مادرتان. شاید نتوانید در یک زمان هر دو را قانع کنید ولی می توانید مثلا با نزدیک شدن به مادر از طریق او روی پدر تاثیر بگذارید. یا اگر خواهر و برادر بزرگ تر از خود دارید می توانید از آنان بخواهید که با والدین تان صحبت کنند ۳ - استفاده از راهنمایی های یک روانشناس به عنوان مشاور و گفت و گوی او با والدین تان نیز در این باره ضرورت دارد.


در قبال زندگی آینده خود چه هزینه ای می پردازید؟

ببینید اگر روی جواب منفی خود بایستید چه اتفاقی می افتد و ممکن است چه چیزهایی را از دست بدهید. آیا می ارزد در قبال زندگی آینده و آرزوهایی که برای آن دارید روی پاسخ «نه» پافشاری کنید؟ در نهایت «بله» سرسفره عقد را شما می گویید. ببینید چه چیزهایی در خانواده شما وجود دارد که با «نه» شما از بین می رود. به همان اندازه که خانواده شما روی نظرشان پافشاری می کنند شما هم می توانید روی تصمیم درست خود پافشاری کنید. مسئولیت زندگی هر فرد با خودش است. البته آن چیزی که نباید در این میان فراموش شود حفظ احترام والدین است. حتی اگر مطمئن شدید که آنان در شناخت خواستگارتان دچار اشتباه شده اند باز هم نباید با بی احترامی والدین خود را آزرده کنید، همان طور که گفته شد باید از در گفت وگو وارد شوید و نظر مخالف خود را با دلایل منطقی مطرح کنید. همچنین به این نکته هم توجه داشته باشید که تجربه والدین تان از شما بیشتر است و آنچه شما در آینه می بینید آنان در خشت خام می بینند، پس بدون تفکر و بررسی همه جانبه در برابر نظر مخالف آنان گارد نگیرید و صرف علاقه نداشتن به خواستگار را بهانه ای برای گفتن «نه» نکنید. از آن ها بخواهید دلایل موافقت شان برای ازدواج شما با این خواستگار را بیان کنند، ببینید چه دلایلی وجود دارد که آنان به این ازدواج اصرار دارند، دلایل آن ها را به همراه یک مشاور پیش از ازدواج بررسی کنید. نکته دیگری که باید به آن توجه کنید این است که عشق و علاقه هرچند شرط لازم برای ازدواج است ولی به هیچ عنوان شرط کافی نیست، چه بسا ازدواج هایی که بدون عشق و علاقه زیاد طرفین به یکدیگر انجام شده ولی در فراز و فرودهای زندگی از آنان یک لیلی و مجنون واقعی ساخته است.

احساس ارزشمندی

احساس ارزشمندی

یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس هزار تومانی را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟
دست همه حاضرین بالا رفت.
سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگا ه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟
و باز هم دست‌های حاضرین بالا رفت.
این بارمرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان ، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید.
و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می‌گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می‌شویم، خم می‌شویم، مچالــه می شویم، خاک آلود می‌شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی‌دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم پر ارزشی هستیم.

دعای رفع غم و غصه

رفع غم و غصه

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ، مِن شَرِّ مَا خَلَقَ، وَمِن شَرِّ غَاسِق إِذَا وَقَبَ، وَمِن شَرِّ النَّفَّـثَـتِ فِى الْعُقَدِ، وَمِن شَرِّ حَاسِد إِذَا حَسَدَ * «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ، مَلِکِ النَّاسِ، إِلَهِ النَّاسِ مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ، اَلَّذِى یُوَسْوِسُ فِى صُدُورِ الَّناسِ، مِن الْجِنَّةِ وَ الَّناسِ» * «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ، لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ، وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُـواً أَحَدٌ» اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ سُؤالَ مَنِ اشْتَدَّتْ فاقَتُهُ، وَ ضَعُفَتْ قُوَّتُهُ، وَ کَثُرَتْ ذُنُوبُهُ، سُؤالَ مَنْ لا یَجِدَ لِفاقَتِهِ مُغیثاً، وَ لا لِضَعْفِهِ مُقَوِّیاً، وَ لا لِذَنْبِهِ غافراً غَیْرَکَ،یا ذَالْجَلالِ وَ الاْکْرامِ،اَسْئَلُکَ عَمَلا تُحِبُّ بِهِ مَنْ عَمِلَ بِهِ، وَ یَقیناً تَنْفَعُ بِهِ مَنِ اسْتَیْقَنَ بِهِ حَقَّ الْیَقینِ فى نَفاذِاَمْرِکَ،اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، وَ اقْبِضْ عَلَى الصِّدْقِ نَفْسى، وَ اقْطَعْ مِنَ الدُّنْیا حاجَتى، وَاجْعَلْ فیما عِنْدَکَ رَغْبَتى، شَوْقاً اِلى لِقائِکَ، وَ هَبْ لى صِدْقَ التَّوَکُّلِ عَلَیْکَ، اَسْئَلُکَ مِنْ خَیْرِ کِتاب قَدْ خَلا،وَاَعُوذُ بِکَ مِنْ شَرِّ کِتاب قَدْ خَلا، اَسْئَلُکَ خَوْفَ الْعابِدینَ لَکَ، وَ عِبادَةَ الْخاشِعینَ لَکَ، وَ یَقینَ الْمُتَوَکِّلینَ عَلَیْکَ، وَتَوَکُّلَ الْمُؤْمِنینَ عَلَیْکَ، اَللّهُمَّ اجْعَلْ رَغْبَتى فى مَسْئَلَتى مِثْلَ رَغْبَةِ اَوْلِیآئِکَ فی مَسائِلِهِمْ، وَ رَهْبَتی مِثْلَ رَهْبَةِ اَوْلِیائِکَ، وَاسْتَعْمِلْنى فى مَرْضاتِکَ عَمَلا لااَتْرُکُ مَعَهُ شَیْئاً مِنْ دینِکَ مَخافَةَ اَحَد مِنْ خَلْقِکَ،اَللّهُمَّ هذِهِ حاجَتى فَاَعْظِمْ فیها رَغْبَتى، وَ اَظْهِرْ فیها عُذْرى، وَلَقِّنى فیها حُجَّتى، وَ عافِ فیها جَسَدى، اَللّهُمَّ مَنْ اَصْبَحَ لَهُ ثِقَةٌ اَوْ رَجاءٌ غَیْرُکَ، فَقَدْ اَصْبَحْتُ وَ اَنْتَ ثِقَتى وَ رَجائى فِى الاُْمُورِ کُلِّها، فَاقْضِ لی بِخَیْرِها من عاقِبَةً، وَ نَجِّنى مِنْ مُضِلاّتِ الْفِتَنِ، بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ، وَصَلَّى اللهُ عَلى سَیِّدِنا مُحَمَّد رَسُولِ اللهِ الْمُصْطَفى،وَعَلى آلِهِ الطّاهِرینَ.(1)
* بنام خداوندبخشنده بخشایشگر، بگو: پناه مى برم به پروردگار سپیده صبح، از شرّ تمام آنچه آفریده است; و از شرّ هر موجود شرورهنگامى که شبانه وارد مى شود; و از شرّ آنها که با افسون در گره ها مى دمند; و از شرّ هر حسودى هنگامى که حسد مىورزد!بنام خداوند بخشنده مهربان، بگو: پناه مى برم به پروردگار مردم، به مالک و حاکم مردم، به (خدا و) معبودمردم، از شرّ وسوسه گر پنهانکار، که در درون سینه انسانها وسوسه مى کند،خواه از جنّ باشد یا از انسان! به نام خداوند بخشنده مهربان، بگو: خداوند، یکتا و یگانه است;خداوندى است که همه نیازمندان قصد او مى کنند; (هرگز) نزاد، و زاده نشد; و براى او هیچ گاه شبیه و مانندى نبوده است! خدایا به تو عرض نیاز مى کنم،نیاز کسى که نیازمندیش شدت یافته و نیرویش ضعیف شده و گناهانش فراوان گردیده، نیاز کسى که براى بیچارگى اش فریادرس و براى ناتوانى اش نیرودهنده و براى گناهش بخشنده اى، جز تو ندارد. اى صاحب شکوه و بزرگى، از تو (توفیق انجام) عملى را مى طلبم که هر کس آن را انجام دهد وى را دوست دارى و یقینى مى طلبم که هر کس به حق الیقین از آن رسد، در انجام فرمانت، از آن سود برد. خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست و مرا در حالت صدق و راستى بمیران و نیازم را از دنیاقطع فرما و میل مرا به سبب شوق به لقایت، فقط در آنچه نزد توست قرار ده. و توکل راستین به خودت را به من ببخش. خدایا از تو، خوبى هاى نامه عملم را مى طلبم و از بدى هاى آن به تو پناه مى برم. از تو مى طلبم خوف بندگانى که تو را عبادت مى کنند و عبادت کسانى که در محضر تو خاشعند و یقین آنان که بر تو توکل مى کنند و توکل کسانى که بر تو ایمان دارند. خدایا میل و رغبتم را در خواسته ام، همانند رغبت اولیایت در خواسته هایشان و ترسم را چونان ترس اولیایت قرار ده و مرا در مسیر خشنودیت چنان به کار وادار، که هرگز از ترس احدى از بندگانت دینت را رها نسازم. خدایا این حاجت من است، رغبت مرا براى رسیدن به آن زیاد گردان (و در صورت عدم انجام آن) عذرم را آشکار گردان و حجت و دلیلم را در آن به من این حاجت من است، رغبت مرا براى رسیدن به آن اگر کسى اعتماد و امیدى جز تو داشته باشد، به یقین من روزگارم را با اعتماد و امیدم در همه کارها به تو مى گذرانم. پس تو نیز عاقبت خیر براى مقرّر فرما و مرا از فتنه هاى گمراه کننده نجات ده، به لطف و رحمتت اى مهربان ترین مهربانان و درود خدا بر سرور ما محمد فرستادهو برگزیده خدا و بر خاندان پاکش باد.

عقاب

عقاب

مردی تخم عقابی پیدا کرد و آنرادرلانه ی مرغیگذاشت.عقاب بابقیه ی جوجه ها ازتخم بیرون آمد و باآنها بزرگ شد.درتمام زندگیش،او همان کارهایی را انجام داد که مرغها می کردند؛برای پیدا کردن کرمها و حشرات،زمین را میکند و قد قد می‌کرد و گاهیهم با دست و پا زدن بسیار،کمیدر هوا پرواز می کرد.
سالها گذشت و عقلب پیر شد.
روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید.او با شکوه تمام،با یک حرکت ناچیزبالهای طلاییش،برخلاف جهت وزش باد های شدید پروازمی کرد. عقاب پیربهت زده نگاهش کرد و پرسید:«این کیست»همسایه اش پاسخ داد:«این عقاب است_سلطان پرندگان.او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.» عقاب مثل مرغ زندگی کرد و مثل مرغ مرد. زیرا فکر می کرد مرغ است.