زندگی دنج

زندگی دنج

اجتماعی
زندگی دنج

زندگی دنج

اجتماعی

سرنوشت تلخ

سرنوشت تلخ

با «بله» اجباری و «نه»بدون دلیل

خراسان - مورخ شنبه 1392/11/05 شماره انتشار 18607


دختری ۱۸ساله هستم. خانواده ام قصد دارند مرا به اجبار به عقد جوانی دربیاورند که هیچ علاقه ای به او ندارم. هر چه حرف می زنم اصلا فایده ای ندارد. هرکسی هم که با خانواده ام حرف می زند تا از این تصمیم منصرف شوند باز هم بی فایده است. دیگر خسته شدم. کمکم کنید.


صفدر رستمی/ روان شناس بالینی: مخاطب گرامی در ابتدا به شما توصیه می کنم از یکی از افراد خانواده یا آشنایان که مورد اعتماد شما و پدر و مادرتان است بخواهید براساس شواهد موجود قضاوت کند که بی علاقگی شما به خواستگارتان منطقی است یا خیر. به عبارت دیگر ببیند شما اشتباه می کنید و براساس معیارهای ناپخته به او پاسخ «نه» گفته اید یا پدر و مادر شما هستند که در این باره ناخواسته مرتکب اشتباه شده اند. از این فرد بخواهید با بررسی تمام جوانب به شما در تصمیم گیری صحیح کمک کند.


بعد از گرفتن تصمیم صحیح چه کنید؟

در ادامه راهکارهایی برای حل مسئله شما در صورت صحت تصمیمتان درباره ازدواج نکردن با این خواستگار ارائه می دهم:


۱ - به پدر و مادرتان بگویید اگر من با این فرد که از نظر شما مناسب است ازدواج کنم آیا شما مسئولیت خوشبختی من را در زندگی آینده ام به عهده می گیرید؟


۲ - تمام افراد از نظر روانشناسان نقطه ای دارند که به آن می گویند کلید حساسیت های شخصیتی، این کلیدها را در پدر و مادر خود پیدا کنید. ببینید خودتان به پدرتان نزدیک ترید یا مادرتان. شاید نتوانید در یک زمان هر دو را قانع کنید ولی می توانید مثلا با نزدیک شدن به مادر از طریق او روی پدر تاثیر بگذارید. یا اگر خواهر و برادر بزرگ تر از خود دارید می توانید از آنان بخواهید که با والدین تان صحبت کنند ۳ - استفاده از راهنمایی های یک روانشناس به عنوان مشاور و گفت و گوی او با والدین تان نیز در این باره ضرورت دارد.


در قبال زندگی آینده خود چه هزینه ای می پردازید؟

ببینید اگر روی جواب منفی خود بایستید چه اتفاقی می افتد و ممکن است چه چیزهایی را از دست بدهید. آیا می ارزد در قبال زندگی آینده و آرزوهایی که برای آن دارید روی پاسخ «نه» پافشاری کنید؟ در نهایت «بله» سرسفره عقد را شما می گویید. ببینید چه چیزهایی در خانواده شما وجود دارد که با «نه» شما از بین می رود. به همان اندازه که خانواده شما روی نظرشان پافشاری می کنند شما هم می توانید روی تصمیم درست خود پافشاری کنید. مسئولیت زندگی هر فرد با خودش است. البته آن چیزی که نباید در این میان فراموش شود حفظ احترام والدین است. حتی اگر مطمئن شدید که آنان در شناخت خواستگارتان دچار اشتباه شده اند باز هم نباید با بی احترامی والدین خود را آزرده کنید، همان طور که گفته شد باید از در گفت وگو وارد شوید و نظر مخالف خود را با دلایل منطقی مطرح کنید. همچنین به این نکته هم توجه داشته باشید که تجربه والدین تان از شما بیشتر است و آنچه شما در آینه می بینید آنان در خشت خام می بینند، پس بدون تفکر و بررسی همه جانبه در برابر نظر مخالف آنان گارد نگیرید و صرف علاقه نداشتن به خواستگار را بهانه ای برای گفتن «نه» نکنید. از آن ها بخواهید دلایل موافقت شان برای ازدواج شما با این خواستگار را بیان کنند، ببینید چه دلایلی وجود دارد که آنان به این ازدواج اصرار دارند، دلایل آن ها را به همراه یک مشاور پیش از ازدواج بررسی کنید. نکته دیگری که باید به آن توجه کنید این است که عشق و علاقه هرچند شرط لازم برای ازدواج است ولی به هیچ عنوان شرط کافی نیست، چه بسا ازدواج هایی که بدون عشق و علاقه زیاد طرفین به یکدیگر انجام شده ولی در فراز و فرودهای زندگی از آنان یک لیلی و مجنون واقعی ساخته است.

نظرات 2 + ارسال نظر
خاطره چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 00:13

تشکرفراوان ازشمادارم بابت پاسخی که دادید،امامن دیگربه گذشته فکرنمیکنمدچراکه حالم رابیشتربد میکندشایدافرادزیادی مث من باشنداما خوب من هم یکی ازبه دردنخورترازآنهام،یادآوری گذشته حالم رابهم میریزدچراکه اثرات سخت وجبران نشدنی راروی زندگیم به جاگذاشت امابااین وجودفک نمیکنم گفتن احساسم به پدرومادرم خیلی تأثیرگذارباشد ومن بیشترکه فکرمیکنم بایددرهمین رشته ی ادبیات عرب دانشگاه فردوسی که روزانه قبول شدم ادامه تحصیل بدهم ومادروپدرم راناراحت نکنم اماخودم ازخودم بدم می آیدچون نمیتوانم هیچ کاری رادرست انجام دهم کاش میشدفراموشی میگرفتم و گذشته راازیادمیبردم.بازهم تشکرمیکنم که پاسخ دادیدچون من اصلأنمیتوانم حرفم حضوری کامل بزنم وازشدت تپش قلب واسترس همه چی ازیادم میرود.

سلام حتما یه فکر برای خودت کن چون آینده خیلی بزرگی پیش رو داری اگر حل نشه مثل کسی که توی باتلاق افتاده فقط تلاش بیهوده میکنی و نتیجه نمی گیری فقط به خاطر دلت یه کاری بکن

خاطره دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 00:35

سلام،دختری هستم که باوجودتمام سختی هایی که برای کنکورکشیدم نتیجه ی دلخواهم رانگرفتم هرچنددردانشگاه دولتی درس میخوانم وموردتشویق دیگران هستم امابااین وجودازخودم به شدت عصبانی هستم چون خیلی ازچیزهایی که ازاول دبستان بایدتجربه میکردم راکنارگذاشتم وفقط درس خواندم، اصلأازهرچه درس وکتاب است متنفرم،احساس میکنم به شدت به دردنخورهستم چون ازپس هیچ کاری برنمی آیم حتی ازصحبت کردن درجمع هم به شدت استرس دارم چون استرس واضطراب همیشه بامن بوده وهس ومن دیگربرایم عادتی شده،ازآینده هم به شدت میترسم وازخودم بیزارم چون شایستگی هیچ کاری راندارم

سلام مشکل شماهمین طور که گفتید تا به حال هر کاری که انجام دادید یا موفقیتی که کسب کردی با علاقه نبوده و برای حل مشکلاتی که عنوان کردی حتما با یک مشاوره خوب مطرح کن.والدین شما نیزدر جریان احساسی که داری در میان بزار .
حتما پیگیر حل مشکلات باش چرا که با این روند در آینده به مشکل بر می خوری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد