زندگی دنج

زندگی دنج

اجتماعی
زندگی دنج

زندگی دنج

اجتماعی

گرایش_به_جنس_مخالف

#گرایش_به_جنس_مخالف 



کودک_و_تفکراقتصادی {قسمت2}

چند درصد از فضای ذهن ما را مادیت و مالکیت گرفته است؟ چه قدر به داشتن فکر می کنیم؟ یک بازی کوچک با شما می کنم و می خواهم که چند چیز را که مالک آن هستید نام ببرید.

 پاسخ حاضرین:خودم، لباسهایم، بچه هام، مدرکم، حساب بانکی، 50 درصد مالک آپارتمانم هستم


 استاد سلطانی: خانمی که گفتند من مالک خودم هستم! پس لطف کنید پیر نشوید و جوان و شاداب بمانید. خانمی که مالک پنجاه درصد از آپارتمان هستند! لطفاً ترتیبی بدهید که آپارتمانتان فرسوده نشود و همینطور سالم و نو بماند. پاسخ: نمی تونم.


 استاد سلطانی: چه جور مالکی هستید که توان نگهداری آپارتمانتان را ندارید؟ خانمی که مالک مدرک تحصیلی اش بود! یک کاری کنید که دائماً علمتان به روز باشد می توانید؟ ببینید ما چه جور مالکی هستیم که در ملک خودمان نمی توانیم تصرف کنیم و اختیار ملک و مملوکمان را نداریم. 


مالکیت بزرگترین فریب و توهم ذهن است، چیزی است که اصلاً وجود ندارد. تمام گرفتاری های ما از لحظه ای شروع می شود که مالکیت به وجود می آید. در یکی از مباحث به یاد دارید که پرسیدم چرا اتاق بچه های ما سوا است؟ «اتاق من»، مال من و در کل «من». مشکل از جایی شروع می شود که بحث مالکیت پیش می آید. 


در حرکت رو به بالا و رشد، نیازها در پایین ترین حد قرار دارد(یعنی نیاز ها پایین و معنویت بالا قرار میگیرد-در نشست های اول توضیح داده شد) و در حرکت رو به پایین نیازها در بالاترین حد قرار دارد (یعنی اولویت با نیازهاست و بعد مسائل دیگر)

 

وقتی جایگاه نیازها بالا رفت و در جای معنویت قرار گرفت ، تعارض شروع می شود. مجبور می شویم هم دیگر را بزنیم، فشار بدیم، تو برو عقب، این مال منه. انسان از قرن ها پیش چون نمی دانست که چه مشکلی دارد، مالکیت را اختراع کرد و قرارداد را گذاشت، از این خط مال من و از آن خط مال تو؛ و خودش این دروغ بزرگ را باور کرد. وقتی ذهن مادی شود برای خودش مالکیت قائل می شود و بنایش هم از کودکی گذاشته می شود. وبعد برپایه ی این ذهنیت تئوری اقتصادی می دهیم و قوانین حقوقی و نظام حقوقی تعریف می کنیم. و آرام آرام بشر باورش می شود که مالک است.... ادامه دارد



#کودک_و_تفکراقتصادی {قسمت2}

[استادسلطانی] 

@nooredideh

کودک_و_تفکراقتصادی (قسمت ۱)

#کودک_و_تفکراقتصادی (قسمت ۱)

استاد سلطانی


در این مبحث ما بیشترین چالش را با ذهن شما خواهیم داشت چون صحبت های ما در این مبحث کاملاً و 180 درجه با هنجارهای جامعه متفاوت است. اصلاً قصد مقصریابی نداریم بنابراین مطالب را با درک مسئول و بدون قضاوت بررسی کنید. این مبحث #ریشه‌ی_تمام_مشکلاتی که ما با فرزاندانمان داریم، بررسی خواهد شد.


وقتی حرف از اقتصاد می زنیم یاد بورس و سهام و عرضه و تقاضا و غیره می افتیم. این ها علم اقتصاد هستند در حالی که من می خواهم از تفکر اقتصادی صحبت کنم. که مثل هر تفکر دیگری پایه ی آن از کودکی گذاشته می شود. 


اقتصاد در این تعریف یعنی: تنظیم رابطه ی انسان با محیط برای دریافت نیازهای زیستی. این تعریف ما از اقتصاد است. ما چه رابطه ای با محیط و طبیعت داریم و چگونه برای تأمین نیازهای زیستی مان ارتباط برقرار کنیم. اقتصاد یعنی عقل معاش. یعنی تنظیم مصرف مادی. اقتصاد در رویکرد هوش متعادل یعنی، روش هایی برای ارتقاء رضایت از زندگی و روش هایی که با امکانات موجود ما بیشترین رضایت را از زندگی داشته باشیم.


گفتیم که ما انسان را مجموعه ای از مادیت و معنویت، جسم و روح، فطرت و غریزه می بینیم.  غریزه نیرویی است که ما برای زیست مان به آن نیاز داریم و با حیوانات مشترک هستیم. در حیوانات دایره ی فطرت و غریزه برهم منطبق است ولی در انسان غیر از غریزه و جسم، فطرت و روح نیز وجود دارد. 


اگر فطرت و غریزه در امتداد یکدیگر قرار بگیرند، انسان در آرامش خواهد بود. و اگر در امتداد هم قرار نگیرند، انسان در اضطراب زندگی خواهد کرد. نیاز های غریزی و نیازهای جسمی ما بسیار محدود ولی تکرار شونده هستند. مثل غذا خوردن، ما مرتب باید غذا بخوریم و با یک بار غذا خوردن نیاز ما تمام نمی شود. در حالی که نیازهای فطری ما بی انتها و دائمی هستند. شما از دیدن یک گل زیبا چه قدر لذت می برید؟ یا چند وقت لذت می برید؟ اصلاً نمی توان گفت چون انتها ندارد. جسم انسان محدود است، نیازهای جسمی اش هم محدود است؛ ولی روح انسان نامحدود است، بنابراین، نیازهای روحی اش هم بی انتها و نامحدود است.


چه تفاوتی بین انسان و حیوان است؟ تفاوت ما در این است که حیوان وقتی نیازش را دریافت می کند همه چیز برای او تمام می شود، سیر می شود و می رود؛ اما انسان چون روح دارد و یک پدیده ی بی انتها دارد ، نیاز فطری اش مطرح می شود یعنی بی انتهایی طلبی و دائمی طلبی او آغاز می شود

 

در این حال اگر بلد نباشد و جهت تامین این نیاز فطری را به سمت مادیات ببرد ، می رود به سمت انباشت کردن؛ یعنی بعد از این که غذا را خورد و سیر شد حالا برای خوردن لازم ندارد ولی حرص جمع آوری دارد و می خواهد که غذا برای روز مبادا جمع آوری کند. مسئله از این نقطه شروع می شود یعنی زمانی که ما نیازهای غریزی را دریافت کردیم اما جهت فطرت صحیح نیست و به سمت مادیات است و می خواهیم انباشت کنیم. زمانی که این حالت شروع می شود، آغاز مشکلات بشر است. حالا که من می خواهم انبار کنم و نگه دارم، پدیده ای به وجود می آید به نام مالکیت.

ادامه دارد....


#کانال_تربیتی_نوردیده

join @nooredideh

آموزش یا مسابقه ؟ (قسمت دوم)

آموزش یا مسابقه ؟ (قسمت دوم)



بچه ها به دنیا نیامده اند که در آموزشگاهها، پاساژها، شهر بازیهای لوکس، مقابل تلویزیون و در مطب روانپزشکان کودکی شان را تلف کنند.


کمی به تخیلاتشان و به خوابهایی که می بینند توجه کنیم. کی دیده اید که کودکی با هیجان از لباسهای شیک و مارک داری که تخیل کرده است برایتان بگوید؟ کجا دیده اید کودکی وقتی صبح بیدار شد بگوید من دیشب خواب ریاضی دیده ام؟ خط تخیلات و خوابها و رویاهاشان را بگیریم و برویم تا ببینیم به کجا می رسیم: «دشت هایی چه فراخ، کوههایی چه بلند...». به پروانه می رسیم، به زنبورهایی که از ترس نیش زدنشان در خواب فریاد می زنند. به بچه گربه هایی می رسیم که هرگز در پارکینگ خانه وجود خارجی نداشته اند اما آنها رنگ خال پشتشان را هم با جزییات برایمان شرح می دهند.


کی دیده اید کودکی از مبل و میز ناهارخوری و تابلوهای دیوار با خودش و دوستش حرف بزند؟ کجا دیده اید کودکی از اینکه می تواند شبیه آمریکایی ها و با لهجه آنها درختی که هنوز تنه اش را لمس نکرده tree بخواند، احساس شادمانی کند؟ 

چرا همیشه می خواهیم کودک مان بنویسد و بخواند و حرف بزند؟ بگذاریم تا می تواند ببیند، لمس کند، بشنود، بو بکشد، بشکند، بسازد، خراب کند، بریزد... بگذاریم تجربه کند. بگذاریم بازی کند. وقتش را تلف نکنیم. کودکی اش بس گرانبهاست. خط پایان برایش ترسیم نکنیم. ماشینی نسازیم که دارای انواع آپشن ها و قابلیتهاست اما بنزین ندارد. این ماشین یک متر هم نمی تواند خودش را و دیگران را به جلو ببرد. 


قدرت تخیل اش را به تکرار آنچه دیگران روزی تخیل کرده بودند نفروشیم. توان یادگیری اش را با یاد گرفتن آنچه دیگران روزی یاد گرفته بودن، عوض نکنیم. امروزِ شیرینش را با فردای ناشناخته اش تاخت نزنیم. کودکی اش را به بزرگسالی اش بدهکار نکنیم.


✍️ عارف آهنگر


#کانال_تربیتی_نوردیده

آموزش یا مسابقه ؟ (قسمت اول)

آموزش یا مسابقه ؟ (قسمت اول)


اصرار داریم فرزندمان را هر چه زودتر به جاهایی بفرستیم که الفبا، زبان دوم، ریاضی، خلاقیت و... یادش بدهند. آیا به این نکته هم توجه می کنیم که قرار است بعداً با این الفبا و زبان و ریاضی که به این زودی فرا می گیرد، چه بکند؟ آیا از خودمان می پرسیم که، به طور مثال، الفبا اساساً به چه دردی می خورد؟ مگر نه این است که الفبا برای آن است که ما بتوانیم کلمات و جملات را بخوانیم و بنویسیم؟ آیا به غیر از این ارزش و کاربرد دیگری هم دارد؟ اینکه بتوانیم بخوانیم و بنویسیم مهمتر است یا اینکه چه چیزی بخوانیم و بنویسیم؟


اینکه مصرانه در پی آن باشیم که کودک 7 ساله مان مشق اش را به خط نستعلیق بنویسد، طوری که گردی «میم» آنقدر خوشگل بچرخد که از دیدنش حظ کنیم، این یعنی دقیقا به دنبال چه هستیم؟ قرار است این کودک در بزرگسالی اش با این «میم» ها و «الف» ها و «سین» های خوشگل چه بنویسد؟ قرار است کجای این جهان را با آنچه می نویسد آباد کند؟


او امروز چه ذخیره می کند که فردا توشه راهش باشد؟ وقتی درست زمانی که او باید خودش را و جهانش را و زندگی را بشناسد، او را درگیر یادگیری لهجه غلیظ زبان دوم می کنیم، یا در اسارت کلاسهای رنگارنگ الفبا و خلاقیت و ریاضی به بند می کشیم، پس او کی و کجا باید فرصت آن را بیابد که معنای زندگی را بفهمد؟ آخر این روح به بند کشیده قرار است فردا چه گلی به سر خودش و جهانش بزند؟


وقتی درست در روزهایی که او باید بدود و بخندد و مستانه فریاد رهایی سر دهد، او را در محاصره ی دیوارهای سرد و اثاثیه ی بی روح و صندلیهای عبوس در می آوریم، او قرار است فردا چه معجزه ای بکند که ما نتوانسته ایم بکنیم؟ اگر او امروز که می باید بی مرز و محدوده تخیل کند، وادار به سکوت و مصرف کردن محفوظات انتزاعی شود، قرار است در آینده چه چیز جدیدی به این جهان اضافه کند؟ 


انسانی که بلد نباشد تخیل کند، بایستی از روی دست دیگران زندگی را یاد بگیرد. مردم بی تخیل، مردم مرده اند. مردم بی تخیل ناگزیر به تکرار خود و دیگران اند. مردمی که نتوانند «زندگی بهتر» را حتی تخیل کنند، هرگز برای ساختنش قدمی برنمی دارند. مردم بی تخیل کودکانی بوده اند که مهر «پرواز ممنوع» بر تخیل شان خورده بود.


هیجان،که به گفته اندیشمندان، کارگردان و مهمترین محرک رشد و یادگیری است را با چه چیزی عوض می کنیم؟شادی، سرزندگی، رویاپردازی و سلامت کودک خود را با چه چیزهایی تاخت می زنیم؟ الفبای زودهنگام؟ لهجه غلیظ زبان دوم؟چرا این همه عجله داریم؟ بگذاریم این خاک حاصلخیز شود، بعداً در آن بذر بکاریم. بگذاریم کودک مان تا می تواند تجربه کند، تا می تواند بازی کند، بعداً این کودک تبدیل به فردی می شود که ذهنش آماده ی هر آموزش و تخصصی ست.


عجله نکنیم. اگر ما وقت کم داریم، او تا دلتان بخواهد وقتش آزاد است. وقتش را تلف نکنیم. او را به یک کارگر پرکار و خسته و افسرده تبدیل نکنیم که از این کلاس به آن کلاس می رود و در لیست حضور و غیاب، بودنش را در خط تولید کارخانه اعلام می کند. 

بچه ها به دنیا نیامده اند که در آموزشگاهها، پاساژها، شهر بازیهای لوکس، مقابل تلویزیون و در مطب روانپزشکان کودکی شان را تلف کنند......


✍️ عارف آهنگر


#کانال_تربیتی_نوردیده