زندگی دنج

زندگی دنج

اجتماعی
زندگی دنج

زندگی دنج

اجتماعی

پناهگاه


ما که سنمون قد نمیده ولی میگن دوره ی جنگ خونه ها "پناهگاه"داشتن.

مثلا بابا تعریف می کنه میگه می رفتیم زیر زمین.

یا توو کوهها معمولا یه ساختمونایی می سازن که کوهنوردا اگه با بوران و بهمن مواجه شدن خودشونو برسونن به اون ساختمونا!

از قضا به اون ساختمونا هم میگن"پناهگاه"!

این کلمه ی لعنتی"پناهگاه" خیلی به دل می شینه!

یعنی میخوام بگم هر آدمی باید توو زندگیش یه پناهگاهی داشته باشه.

پناهگاه من اتاقمه!خونه م نه ها!اتاقم!

من توو خونه م اکثرا تنهام ولی به خونه م نمیگم پناهگاه!من از"هال" پناه می برم به اتاقم!بذار از اتاقم بگم واست!

یه اتاق حدودا نه متری با موکت کرم و کاغذ دیواری راه راه قهوه ای سوخته و طلایی با دو تا پنجره که تختم زیرش نصب شده!به علاوه ی یه کمد که ازش به عنوان کتابخونه استفاده می کنم و الانم دیگه تقریبا پر شده!

می دونی!؟من از همه ی سختیا و زشتیای زندگی روزمره به این اتاق پناه میارم.وقتی می رسم توو اتاق انگار که زمان واسم دیگه معنی نداره!انگار فقط و فقط توو این اتاقه که می تونم مال خودم باشم.میتونم خودم باشم.میتونم از رویاهام لذت ببرم.می تونم به تو فکر کنم...تو چی!؟تو پناهگاهت کجاس!؟تو کجا به من فکر می کنی؟

آها!تو اصلا به من فکر نمی کنی!؟

یادم نبود...!

حله!حله...

#کسرى_بختیاریان

برگرفته از کانال تلگرامzhuanchannel@

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد